احتمالا اوایل آبان برام قم
چند روز پیش یه حرفی شنیدم مخم سوت کشید اینکه دختر خاله به خاله ام گفته بود من شماره یکی از بچه ها پاساژ رو دارم و سر به سرش می زارم اعصابم بکلی هرد شد همه اوار شدن یه جوری من رو تو فامیل خراب کنن.دختر دایی هم که گیر جرا من گگیر دادم به شهرشون و نمی رم به شهر خودم.دیگه خسته شدم و خواستم به همه حرف ها پایان بدم .به محل کارم گفتم دنبال نیرو باشن و ...