loading...
تارا فان

59.

تارا بازدید : 6 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)
ظاهر؟ می دانم شبیه ینده های سر به راهت نیستم! می دانم!

می دانی؟ 

آنقدر بندگیِ بندگانت را کزدم که آهسته آهسته کمرنگ شدی... این گناهِ هر روز من است

بنده ای که از قبله ی من تو را گزفت، باید تنش سلامت باشد! می دانی که این دعای هر روز من است اما...دلم برایت تنگ شده. بیا ظاهر را فراموش کنیم. بیا بنشینیم یک دل سیر حرف برایت دارم. از تمام روزهایی که بر من گذشت و تو بی منت در کنارم بودی...

ادبیات، واژگان، جملات...

اینها چه می فهمند؟ چگونه می توان همه ی تو را در این قالب ها توصیف کرد؟ لحظه ها را، حضورت را، اینها را ادبیات نمی فهمد...

دلم برایت پر میکشد...

ظاهر را بیا فراموش کنیم...حاضری بشینی کنارم؟


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 115
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 108
  • بازدید کلی : 1,806