loading...
تارا فان

LAGH

تارا بازدید : 4 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)
دوستم میگفت پیاز تنها ماده غذایی هست که میتونه اشک آدمو در بیاره
من برای اینکه ثابت کنم اشتباه میکنه یه نارگیل برداشتم و زدم تو سرش
اونم کاملا به اشتباهش پی برد!


تارا بازدید : 6 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)

امام محمّد باقر(عليه السلام)

پرتوى از سيره و سيماى امام محمّد باقر(عليه السلام)

حضرت امام محمّد باقر(عليه السلام) اوّل ماه رجب، يا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدينه متولّد گرديد.

پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسين ، زين العابدين(عليه السلام)، و مادر مكرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.

از اين رو، آن حضرت از ناحيه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.

مادر او حضرت فاطمه دختر امام حسن مجتبي (ع) است كه مكني به ام عبد الله يا ام الحسن بود و با اين ترتيب آن حضرت هم از جانب مادر و هم از جانب پدر فاطمي و  علوي بوده است، لقب ايشان به دليل دانش بيكران باقر يا باقر العلوم بوده است … صدوق و طوسي در امالي خود روايت كرده اند كه رسول الله (ص) آن حضرت را باقر ناميد و به جابر بن عبد الله انصاري فرمود: « اي جابر زمان يكي از اولاد مرا كه از فرزندان حسين است درك خواهي كرد، او هم نام من است و علم را با مهارت بسط ميدهد و ميشكافد، وقتي او را ديدي سلام مرا به او برسان».

 

شهادت امام باقر(عليه السلام) در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به وسيله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شريفش در مدينه در قبرستان بقيع مىباشد.

آن حضرت يكى از اطفال اسير فاجعه كربلا مىباشد كه در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مباركش گذشته بود.

حضرت باقر(عليه السلام) به علم و دانش و فضيلت و تقوا معروف بود و پيوسته مرجع حلّ مشكلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.

وجود امام محمّد باقر(عليه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظايف دگرگون سازى امّت.

زيرا مردم، او را نشانه هاى فرزند كسانى مىشناختند كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف ـ كه نزديك بود نشانه هاى اسلام را از ميان ببرد ـ متوقّف گردد.


تارا بازدید : 4 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
 فقط اوکدم بگم که......

دمت گررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم روحانی


تارا بازدید : 5 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
چند روز پیش یه حرفی شنیدم مخم سوت کشید اینکه دختر خاله به خاله ام گفته بود من شماره یکی از بچه ها پاساژ رو دارم و سر به سرش می زارم اعصابم بکلی هرد شد همه اوار شدن یه جوری من رو تو فامیل خراب کنن.دختر دایی هم که گیر جرا من گگیر دادم به شهرشون و نمی رم به شهر خودم.دیگه خسته شدم و خواستم به همه حرف ها پایان بدم .به محل کارم گفتم دنبال نیرو باشن و ...

احتمالا اوایل آبان برام قم


تارا بازدید : 19 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
شعر را درد به من آموخته 

بارها شعر مرا هم سوخته 

شعر چون چشمه اگر جوشیده 

صورت خورشید را بوسیده 

شعر با من ، من با شعر رفیق 

من چون انگشتر و او همچو عقیق

شعر درد من و دنیای من است 

شعر سرمایه ی فردای من است

شعر گفتم که بگویم از شعر

شاهد من اشکهای پر مهر 

شاهد من گونهای خیس

شاهدمن بوسه های ابلیس

من همی گفتم و تو نشنیدی 

داد و فریاد مرا کی دیدی 

داد و فریاد از این زالو ها 

داد از همهمه هالو ها

نازنین گفتن شعر آسان است

نازنین دیدن تو آسان نیست

سهم ما بوسه ای از ماه شده

بوسه ای از گلوی چاه شده 

بوسه را بر رخ مهتاب زدن 

بهتر از بوسه ی در خواب زدن 

جان من گفتم و گفتند زیاد 

نام تو زینت لبها افتاد 

نام تو روزنه ای از آفتاب

دستهایت وامدار مهتاب

جملهآخر من هدیه به تو 

دوستت دارم هر روز از نو 

فراز/م.ح





تارا بازدید : 5 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
دوستی رو از زنبور یاد نگرفتم که وقتی از گلی جدا میشه میره سراغ گل دیگه

بلکه دوستی رو از ماهی یاد گرفتم که وقتی از آب جدا میشه میمیره

فرستنده:رسا


تارا بازدید : 5 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
بسم الله الرحمن الرحیم

واقعا چرا باید سال به سال خیلی از عرف ها شکسته شود؟!خیلی از کارهایی که قبلا انجام می شد و چقدر هم نیکو و پسندیده بود الان انجام نمی شود !

یادم می آید سال های قبل وقتی بچه بودم بعد هم نوجوانی.. یا حتی همین چند وقت قبل که رفته بودم خانه بابام! همسایه ای اگر می خواست بیاید روی پشت بام ! اول چند بار " یا الله " بلند می گفت و بعد می رفت بالای پشت بام! تا همسایه ها حواس شان باشد بدون حجاب به حیاط پا نگذارند...

اما حالا چی؟!!

این روزها که کولر روشن نمی کنیم به جایش پنجره ها باز است.. امروز از صبح توی کوچه صدای لوله هایی که به هم می خورد و حرف زدن مردان می آمد!

بعد از اذان یک آن سر مردی را از نمای نزدیک دیدم! انگار تازه آمده بود بالا چون داربست ها تازه به طبقه سوم رسیده بودند! خدا رو شکر چادر سرم بود که نماز بخوانم!( آخرش هم آنقدر دستم بند شد که هنوزم نخوندم!) همین طور که در حال بستن پنجره ها بودم گفتم: "حداقل یه یا الله می گفتی :| "

هیچی دیگه ! تو خونه خودمن هم امنیت نداریم!

 


تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 115
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 44
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 136
  • بازدید کلی : 1,834